این وبلاگ نامی ندارد parvarsh.loxblog.com.بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود
| ||
|
یك شب سرد پاییز یك پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرك و به شیشه زد: تیك! تیك! تیك! پسرك كه سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه كوچیك اونجاست! پروانه با شور و شوق گفت: میخوام باهات دوست بشم، لطفا پنجره رو باز كن. اما پسرك با اوقات تلخی جواب داد: نمیشه، تو یه پروانه هستی! پروانه خجالت زده سرش رو كج كرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجره رو باز كن، هوا اینجا خیلی سرده! اون پسر باز هم قبول نكرد: برو از اینجا و منو راحت بذار! پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد. فرداش پسرك از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای اولین بار كسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نكردم و پیش خودش فكر كرد كه "ممكنه پروانه برگرده و این بار با هم دوست میشیم". مدتها كنار پنجره باز اتاقش نشست. پروانههای زیادی اومدن اما از پروانه اون شب خبری نشد. خسته از انتظار، پسرك پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف كرد. مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانهها بیشتر از یك یا دو روز نیست! پسرك از اون روز دیگه همیشه یادش موند كه برای دوستی و دوست داشتن فرصت كوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد. نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 25 فروردين 1392
] [ 20:28 ] [ ابراهیم پرورش ] |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |